غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
وقت وداع فصل بهاران بگو حسین
در لحظههای بارش باران بگو حسین
شَمَمتُ ریحَکَ مِن مرقدِک، فَجَنَّ مشامی
به کاظمین رسیدم برای عرض سلامی
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
غزل عشق و آتش و خون بود که تو را شعر نینوا میکرد
و قلم در غروب دلتنگی، شرح خونین ماجرا میکرد