از باغ میبرند چراغانیات کنند
تا کاج جشنهای زمستانیات کنند
برخاستم از خواب اما باورم نیست
همسنگرم! همسنگرم! همسنگرم! نیست
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلاً به تو افتاد مسیرم که بمیرم
قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد
از جادۀ سهشنبه شب قم شروع شد
خبر این بود که یک سرو رشید آوردند
استخوانهای تو را در شب عید آوردند
کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده