خوشا آنان که چرخیدند در خون
خدا را ناگهان دیدند در خون
آنجا كه حرف توست دگر حرف من كجاست؟
در وصل جای صحبت از خویشتن كجاست؟
برخاستم از خواب اما باورم نیست
همسنگرم! همسنگرم! همسنگرم! نیست
خبر این بود که یک سرو رشید آوردند
استخوانهای تو را در شب عید آوردند
برگرد ای توسل شبزندهدارها
پایان بده به گریۀ چشمانتظارها
بهنام او که دل را چارهساز است
به تسبیحش زمین، مُهر نماز است