سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
آنجا كه حرف توست دگر حرف من كجاست؟
در وصل جای صحبت از خویشتن كجاست؟
برخاستم از خواب اما باورم نیست
همسنگرم! همسنگرم! همسنگرم! نیست
خبر این بود که یک سرو رشید آوردند
استخوانهای تو را در شب عید آوردند
در مطلع شعر تو نچرخانده زبان را
لطف تو گرفت از من بیچاره امان را
برگرد ای توسل شبزندهدارها
پایان بده به گریۀ چشمانتظارها