میرود بر لبۀ تیغ قدم بردارد
درد را یکتنه از دوش حرم بردارد
انبوه تاول بر تنت سر باز کرده
این هم نشان دیگری از سرفرازیست
دوباره لرزش دست تو بیشتر شده است
تمام روز تو در این اتاق سر شده است
ای کاش تو را به دشت غربت نکُشند
لبتشنه، پس از دعوت و بیعت نکشند
آن گوشه نگاه کوچکی روییدهست
بر خاک پگاه کوچکی روییدهست
بیتابتر از جانِ پریشان در تب
بیخوابتر از گردش هذیان بر لب
افتاده بود در دل صحرا برادرش
مانند کوه، یکه و تنها، برادرش
رُخش چه صبح ملیحی، لبش چه آب حیاتی
علی اکبر لیلاست بَه چه شاخه نباتی
گهگاه تنفسی به اوقات بده
رنگی به همین آینهٔ مات بده