ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
 
    در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
 
    اول دفتر به نام خالق اکبر
آنکه سِزَد نام او در اولِ دفتر
 
    خبر رسید که در بند، جاودان شدهای
ز هر کرانه گذشتی و بیکران شدهای
 
    خاموش ولی غرق ترنّم بودی
در خلسۀ عاشقانهات گُم بودی
 
    مسافری که همیشه سر سفر دارد
برای همسفران حکم یک پدر دارد
 
    صبحی گره از زمانه وا خواهد شد
راز شب تار، برملا خواهد شد