میگوید از شکستن سرو تناورش
این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
 
    خبر رسید که در بند، جاودان شدهای
ز هر کرانه گذشتی و بیکران شدهای
 
    خاموش ولی غرق ترنّم بودی
در خلسۀ عاشقانهات گُم بودی
 
    مسافری که همیشه سر سفر دارد
برای همسفران حکم یک پدر دارد
 
    این آفتاب مشرقی بیکسوف را
ای ماه! سجده آر و بسوزان خسوف را
 
    زنی شبیه خودش عاشق، زنی شبیه خودش مادر
سپرده بر صف آیینه دوباره آینهای دیگر
 
    گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی