باز هم آدینه شد، ماندهام در انتظار
چشم در راه توام، بیقرارم، بیقرار
ای کاش تو را به دشت غربت نکُشند
لبتشنه، پس از دعوت و بیعت نکشند
آن گوشه نگاه کوچکی روییدهست
بر خاک پگاه کوچکی روییدهست
قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
بیتابتر از جانِ پریشان در تب
بیخوابتر از گردش هذیان بر لب
یکی از همین روزها، ناگهان
تو میآیی از نور، از آسمان
کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
شبی که نور زلال تو در جهان گم شد
سپیده، جامه سیه کرد و ناگهان گُم شد
بعد از آن واقعهٔ سرخ، بلا سهم تو شد
پیکر سوختهٔ کربوبلا سهم تو شد
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده
گهگاه تنفسی به اوقات بده
رنگی به همین آینهٔ مات بده