قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
 
    قریه در قریه پریشان شده عطر خبرش
نافۀ چادر گلدار تو با مُشک تَرَش
 
    کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
 
    جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده
 
    بىسر و سامان توام يا حسين
دست به دامان توام يا حسين