ما بیتو تا دنیاست دنیایی نداریم
چون سنگ خاموشیم و غوغایی نداریم
 
    این جوان کیست که در قبضۀ او طوفان است؟
آسمان زیر سُم مرکب او حیران است
 
    چهقدر بیتو شكستم، چهقدر واهمه كردم!
چهقدر نام تو را مثل آب، زمزمه كردم!
 
    هر سال، ماجرای تو و سوگواریات
عهدیست با خدای تو و خون جاریات
 
    بر نیزۀ شقاوت این فتنهزادها
گیسوی توست، سلسلهجنبان بادها
 
    پروانه شد تا شعلهور سازد پرش را
پیچید در شوق شهادت باورش را
 
    قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
 
    بیمرگ سواران شب حادثههایید
خورشیدنگاهید و در آفاق رهایید
 
    کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
 
    بیزارم از آن حنجره کو زارت خواند
چون لاله عزیز بودی و خوارت خواند
 
    این جوان کیست كه گل صورت از او دزدیدهست؟
سیزده بار زمین دور قدش گردیدهست
 
    جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده
 
    پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت
شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت