از باغ میبرند چراغانیات کنند
تا کاج جشنهای زمستانیات کنند
ای کاش تو را به دشت غربت نکُشند
لبتشنه، پس از دعوت و بیعت نکشند
آن گوشه نگاه کوچکی روییدهست
بر خاک پگاه کوچکی روییدهست
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلاً به تو افتاد مسیرم که بمیرم
مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد
از جادۀ سهشنبه شب قم شروع شد
بیتابتر از جانِ پریشان در تب
بیخوابتر از گردش هذیان بر لب
تو همچون غنچههای چیده بودی
که در پرپر شدن خندیده بودی
گهگاه تنفسی به اوقات بده
رنگی به همین آینهٔ مات بده