خوشا آنان که چرخیدند در خون
خدا را ناگهان دیدند در خون
وانهادهست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبردهست تنش را این بار
ای کاش تو را به دشت غربت نکُشند
لبتشنه، پس از دعوت و بیعت نکشند
آن گوشه نگاه کوچکی روییدهست
بر خاک پگاه کوچکی روییدهست
بیتابتر از جانِ پریشان در تب
بیخوابتر از گردش هذیان بر لب
بهنام او که دل را چارهساز است
به تسبیحش زمین، مُهر نماز است
گهگاه تنفسی به اوقات بده
رنگی به همین آینهٔ مات بده