ای کاش تو را به دشت غربت نکُشند
لبتشنه، پس از دعوت و بیعت نکشند
آن گوشه نگاه کوچکی روییدهست
بر خاک پگاه کوچکی روییدهست
از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
«بشنو از نی چون حکایت میکند»
شیعه را در خون روایت میکند
بیتابتر از جانِ پریشان در تب
بیخوابتر از گردش هذیان بر لب
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟
گهگاه تنفسی به اوقات بده
رنگی به همین آینهٔ مات بده