فتح نزدیک است وقتی مرد میدان حمزه باشد
خصم خاموش است وقتی شیر غرّان حمزه باشد
 
    چهل غروب جهان خون گریست در غم رویت
چهل غروب، عطش سوخت، شرمسار گلویت
 
    ای نگاهت امتدادِ سورۀ یاسین شده
با حضورت ماه بهمن، صبح فروردین شده
 
    غریبه! آی جانم را ندیدی؟
مه هفت آسمانم را ندیدی؟
 
    ای کاش تو را به دشت غربت نکُشند
لبتشنه، پس از دعوت و بیعت نکشند
 
    آن گوشه نگاه کوچکی روییدهست
بر خاک پگاه کوچکی روییدهست
 
    جهان نبود و تو بودی نشانۀ خلقت
همای اوج سعادت به شانۀ خلقت
 
    بیتابتر از جانِ پریشان در تب
بیخوابتر از گردش هذیان بر لب
 
    این چه خروشیست؟ این چه معمّاست؟
در صدف دل، محشر عظماست
 
    گهگاه تنفسی به اوقات بده
رنگی به همین آینهٔ مات بده