بر شانۀ یارش بگذارد سر را
بردارد اگر او قدمی دیگر را
 
    ای بستۀ تن! تدارک رفتن کن
تاریک نمان، چشم و دلی روشن کن
 
    انگار پی نان و نوایید شما
چون مردم کوفه بیوفایید شما
 
    ای بحر! ببین خشکی آن لبها را
ای آب! در آتش منشان سقا را
 
    حُر باش و ادب به زادۀ زهرا کن
خود را چو زهیر، با حیا احیا کن
 
    آنکه با مرگِ خود احیای فضیلت میخواست
زندگی را همه در سایۀ عزّت میخواست
 
    و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را