ای بحر! ببین خشکی آن لبها را
ای آب! در آتش منشان سقا را
 
    بیا باران شو و جاری شو و بردار سدها را
به پیکارِ «نخواهد شد» بیاور «میشود»ها را
 
    آنکه با مرگِ خود احیای فضیلت میخواست
زندگی را همه در سایۀ عزّت میخواست
 
    و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را