هر نسیمی خسته از کویت خبر میآورد
چشم تر میآورد، خونِ جگر میآورد
نه فقط سرو، در این باغِ تناور دیده
لالهها دیده ولیکن همه پرپر دیده
روز، روز نیزه و شمشیر بود
ظهر داغ خون و تیغ و تیر بود
گفته بودی که به دنیا ندهم خاک وطن را
بردهام تا بسپارم به دم تیر بدن را