يارب از فرط گنه، نامهسياهم چه كنم
گر نبخشى ز ره لطف گناهم، چه كنم
خيز، اى بندۀ محروم و گنهکار بيا
يک شب اى خفتۀ غفلتزده، بيدار بيا
کوه عصیان به سر دوش کشیدم افسوس
لذت ترک گنه را نچشیدم افسوس
گردباد است که سنجیده جلو میآید
به پراکندن جمع من و تو میآید
روزها فكر من این است و همه شب سخنم
كه چرا غافل از احوال دل خویشتنم