عید آمده، هر کس پی کار خویش است
مینازد اگر غنی و گر درویش است
 
    ای بحر! ببین خشکی آن لبها را
ای آب! در آتش منشان سقا را
 
    آنکه با مرگِ خود احیای فضیلت میخواست
زندگی را همه در سایۀ عزّت میخواست
 
    در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را