سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
باز هم آدینه شد، ماندهام در انتظار
چشم در راه توام، بیقرارم، بیقرار
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
زندگی جاریست
در سرود رودها شوق طلب زندهست
یکی از همین روزها، ناگهان
تو میآیی از نور، از آسمان
باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است
مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است
شبی که نور زلال تو در جهان گم شد
سپیده، جامه سیه کرد و ناگهان گُم شد
بعد از آن واقعهٔ سرخ، بلا سهم تو شد
پیکر سوختهٔ کربوبلا سهم تو شد