بر شانۀ یارش بگذارد سر را
بردارد اگر او قدمی دیگر را
 
    ای بستۀ تن! تدارک رفتن کن
تاریک نمان، چشم و دلی روشن کن
 
    انگار پی نان و نوایید شما
چون مردم کوفه بیوفایید شما
 
    حُر باش و ادب به زادۀ زهرا کن
خود را چو زهیر، با حیا احیا کن
 
    خورشید، گرمِ دلبری از روی نیزهها
لبخند میزند سَری از روی نیزهها
 
    بىسر و سامان توام يا حسين
دست به دامان توام يا حسين