عالم همه مبتدا، خبر کرببلاست
انسان، قفس است و بال و پر کرببلاست
 
    گفت رنجور دلش از اثر فاصلههاست
آن که دلتنگ رسیدن به همه یکدلههاست
 
    یک پنجره، گلدانِ فراموش شده
یک خاطره، انسانِ فراموش شده
 
    به روزگار سیاهی که شب حصار نداشت
جهان جزیرۀ سبزی در اختیار نداشت
 
    مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد
از جادۀ سهشنبه شب قم شروع شد
 
    راضی به جدايی از برادر نشده
با چند اماننامه کبوتر نشده
 
    همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود
 
    زن، رشک حور بود و تمنّای خود نداشت
چون آسمان نظر به بلندای خود نداشت