میگوید از شکستن سرو تناورش
این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
زنی شبیه خودش عاشق، زنی شبیه خودش مادر
سپرده بر صف آیینه دوباره آینهای دیگر
همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود
آزادگی ز منّت احسان رمیدن است
قطع امید، دست طلب را بریدن است
پیری رسید و مستی طبع جوان گذشت
ضعف تن از تحمّل رطل گران گذشت
گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی