ای بهانۀ عزیز!
فرصت دوبارهام!
 
    پر کشیدهام، چه خوب!
میپرم به اینطرف، به آن طرف
 
    دشت
گامهای جابر و عطیّه را
 
    وانهادهست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبردهست تنش را این بار
 
    ای نسیم صبحدم که از کنار ما عبور میکنی
زودتر اگر رسیدی و
 
    آفتاب، پشت ابرهاست
در میانههای راه
 
    پل، بهانهای معلّق است
تا به اتّفاق هم از آن گذر کنیم
 
    همّت ای جان که دل از بند هوا بگشاییم
بال و پر سوی سعادت چو هما بگشاییم