مشتاق و دلسپرده و ناآرام
زین کرد سوی حادثه مَرکب را
نتوان گفت که این قافله وا میماند
خسته و خُفته از این خیل جدا میماند
صبوری به پای تو سر میگذارد
غمت داغها بر جگر میگذارد
وقتی سکوت سبز تو تفسیر میشود
چون عطرِ عشق، نام تو تکثیر میشود
همّت ای جان که دل از بند هوا بگشاییم
بال و پر سوی سعادت چو هما بگشاییم