رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
رساندهام به حضور تو قلب عاشق را
دل رها شده از محنت خلایق را
چه سفرهای، چه كرمخانهای، چه مهمانی
چه میزبانی و چه روزیِ فراوانی
همّت ای جان که دل از بند هوا بگشاییم
بال و پر سوی سعادت چو هما بگشاییم
در ساحل جود خدا باران گرفته
باران نور و رحمت و احسان گرفته
سیلاب میشویم و به دریا نمیرسیم
پرواز میکنیم و به بالا نمیرسیم