پس از چندین و چندین سال آمد پیکرش تازه
نگاهش از طراوت خیستر، بال و پرش تازه
ای کاش که در بند نگاهش باشیم
دلسوختۀ آتش آهش باشیم
چون آسمان کند کمر کینه استوار
کشتی نوح بشکند از موجۀ بحار
بد نیست که از سکوت تنپوش کنی
غوغای زمانه را فراموش کنی
چه رازی از دل پاکت شنیدند؟
درون روح بیتابت چه دیدند؟
ما گرم نماز با دلی آسوده
او خفته به خاکِ جبهه خونآلوده
کربلا را میسرود اینبار روی نیزهها
با دو صد ایهام معنیدار، روی نیزهها
جاری استغاثهها ای اشک!
وقت بر گونهها رها شدن است
سلام ما به حسین و سفیر عطشانش
که در اطاعت جانان، گذشت از جانش
همّت ای جان که دل از بند هوا بگشاییم
بال و پر سوی سعادت چو هما بگشاییم