غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
 
    آن شب زمین شکست و سراسر نیاز شد
در زیر پای مرد خدا جانماز شد
 
    رسیدی و پر و بال فرشتهها وا شد
شب از کرانۀ هستی گذشت و فردا شد
 
    عالم همه مبتدا، خبر کرببلاست
انسان، قفس است و بال و پر کرببلاست
 
    یک پنجره، گلدانِ فراموش شده
یک خاطره، انسانِ فراموش شده
 
    ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد