سر تا به قدم عشق و ارادت بودی
همسنگر مردی و رشادت بودی
 
    در خاک دلی تپنده باقی ماندهست
یک غنچۀ غرق خنده باقی ماندهست
 
    کو خیمۀ تو؟ پلاک تو؟ کو تَنِ تو؟
کو سیمای خدایی و روشنِ تو؟
 
    غبار خانه بروبید، عید میآید
ز کوچههاست که بوی شهید میآید
 
    که دیده زیر زمین باغ بیخزانی را؟
نهانتر از سفر ریشهها جهانی را
 
    آنقدر نقش لالۀ پرپر کشیدی
تا آنکه آخر، عشق را در بر کشیدی
 
    اگر چه خانه پر از عکس و نام و نامۀ توست
غریب شهری و زخمت شناسنامۀ توست
 
    سرم را میزنم از بیکسی گاهی به درگاهی
نه با خود زاد راهی بردم از دنیا، نه همراهی
 
    آمد عروس حجلۀ خورشید در شهود
در کوچهای نشست که سر منزل تو بود
 
    جنّت نشانی از حرم توست یا حسن
فردوس سائل کرم توست یا حسن
 
    عاشق آن صخرههایم، ماه را هم دوست دارم
کفشهایم کو؟ که من این راه را هم دوست دارم
 
    به پایت ریختم اندوه یک دریا زلالی را
بلور اشکها در کاسۀ ماه هلالی را
 
    این چندمین نامهست بابا مینویسم؟
هر چند یادت نیست امّا مینویسم
 
    این خانواده آینههای خداییاند
در انتهای جادۀ بیانتهاییاند
 
    رمضان آمد و دارم خبری بهتر از این
مژدهای دیگر و لطف دگری بهتر از این
 
    ای ماه آسمانی ماه خدا حسن!
خورشید، مستمند تو از ابتدا حسن!
 
    مردی که دلش به وسعت دریا بود
مظلومتر از امام عاشورا بود
 
    وقتی پدرت حضرت حیدر شده باشد
باید که تو را فاطمه مادر شده باشد
 
    فریاد اگرچه در تو پنهان بودهست
خورشید تکلّمت فروزان بودهست
 
    یکی ز خیل شهیدان گوشهٔ چمنش
سلام ما برساند به صبح پیرهنش
 
    آمدیم از سفر دور و دراز رمضان
پی نبردیم به زیبایی راز رمضان
 
    بیتو ای جانِ جهان، جان و جهان را چه کنم؟
خود جهان میگذرد، ماندن جان را چه کنم؟