همیشه قبل هر حرفی برایت شعر میخوانم
قبولم کن من آداب زیارت را نمیدانم
رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...
روز، روز نیزه و شمشیر بود
ظهر داغ خون و تیغ و تیر بود
دل جام بلی ز روی میل از تو گرفت
تأثیر، ستارهٔ سهیل از تو گرفت
جبریل گل تبسّم آورد از عرش
راهی غدیر شد خُم آورد از عرش
آن اسم اعظم که نشانی میدهندش
سربند یا زهراست محکمتر ببندش
میروم گاهی خراسان گاهگاهی کربلا
یکطرفشمسالشموسویکطرفشمسالضحی
یک کوچه غیرت ای قلندر تا علی ماندهست
شمشیر بردارد هر آنکس با علی ماندهست
دل در صدف مهر علی، دل باشد
جانها به ولایش متمایل باشد
یوسف، ای گمشده در بیسروسامانیها!
این غزلخوانیها، معرکهگردانیها
تنها نه خلیل را مدد کرد بسی
شد همنفس مسیح در هر نفسی
دوباره پر شده از عطر گیسویت شبستانم
دوباره عطر گیسویت؛ چقدر امشب پریشانم
شعر اگر از تو نگوید همه عصیان باشد
زنده در گور غزلهای فراوان باشد
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری
ننوشتید زمینها همه حاصلخیزند؟
باغهامان همه دور از نفس پاییزند
مِن الغریب نوشتی إلی الحبیب سلامی
حبیب رفت به میدان چه رفتنی چه قیامی
هنوز شوق تو بارانی از غزل دارد
نسیم یک سبد آیینه در بغل دارد
برخاست، که عزم و استواری این است
بنشست، که صبر و بردباری این است
کو شب قدر که قرآن به سر از تنگدلی
هی بگویم بِعلیٍّ بِعلیٍّ بِعلی
وقت پرواز آسمان شده بود
گوئیا آخر جهان شده بود
هنوز راه ندارد کسی به عالم تو
نسیم هم نرسیده به درک پرچم تو
چه جمعهها که یک به یک غروب شد، نیامدی
چه بغضها که در گلو رسوب شد، نیامدی
علی که بی گل رویش، جهان قوام نداشت
بدون پرتو او، روشنی دوام نداشت