باز هم آدینه شد، ماندهام در انتظار
چشم در راه توام، بیقرارم، بیقرار
 
    پیراهن سپید ستاره سیاه بود
تابوت شب روان و بر آن نعش ماه بود
 
    پشت غزل شکست و قلم شد عصای او
هر جا که رفت، رفت قلم پا به پای او...
 
    آسمان از ابر چشمان تو باران را نوشت
آدم آمد صفحهصفحه نام انسان را نوشت
 
    وقتی نمازها همه حول نگاه توست
شاید که کعبه هم نگران سپاه توست
 
    یکی از همین روزها، ناگهان
تو میآیی از نور، از آسمان
 
    شبی که نور زلال تو در جهان گم شد
سپیده، جامه سیه کرد و ناگهان گُم شد
 
    بعد از آن واقعهٔ سرخ، بلا سهم تو شد
پیکر سوختهٔ کربوبلا سهم تو شد