خوشا آنان که چرخیدند در خون
خدا را ناگهان دیدند در خون
 
    پیراهن سپید ستاره سیاه بود
تابوت شب روان و بر آن نعش ماه بود
 
    پشت غزل شکست و قلم شد عصای او
هر جا که رفت، رفت قلم پا به پای او...
 
    بر سر درِ آسمانیِ این خانه
دیدم مَلَکی نشسته چون پروانه
 
    بهنام او که دل را چارهساز است
به تسبیحش زمین، مُهر نماز است
 
    هر گاه که یاس خانه را میبویم
از شعر نشان مرقدت میجویم
 
    تا گل به نسیم راه در میآید
از خاک بوی گیاه در میآید