خوشا آنان که چرخیدند در خون
خدا را ناگهان دیدند در خون
پیراهن سپید ستاره سیاه بود
تابوت شب روان و بر آن نعش ماه بود
پشت غزل شکست و قلم شد عصای او
هر جا که رفت، رفت قلم پا به پای او...
هیچ کس نشناخت دردا! درد پنهان علی
چون کبوتر ماند در چاه شب افغان علی
بهنام او که دل را چارهساز است
به تسبیحش زمین، مُهر نماز است