پس از چندین و چندین سال آمد پیکرش تازه
نگاهش از طراوت خیستر، بال و پرش تازه
 
    بد نیست که از سکوت تنپوش کنی
غوغای زمانه را فراموش کنی
 
    یاد تو گرفته قلبها را در بر
ماییم و درود بر تو ای پیغمبر
 
    پیراهن سپید ستاره سیاه بود
تابوت شب روان و بر آن نعش ماه بود
 
    پشت غزل شکست و قلم شد عصای او
هر جا که رفت، رفت قلم پا به پای او...