سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟