بادها عطر خوش سیب تنش را بردند
سوختند و خبر سوختنش را بردند
 
    ای بزرگ خاندان آبها
آشنای مهربان آبها
 
    چشمهایت روضه خوانی میکند
اشکها را ساربانی میکند
 
    شکر خدا دعای سحرها گرفته است
دست مرا کرامت آقا گرفته است
 
    ستاره بود و شفق بود و فصل ماتم بود
بساط گریه برای دلم فراهم بود
 
    ای تن و جانت سپر هر بلا
کوفۀ تو قطعهای از کربلا
 
    ای خوشهای ز خرمن فیضت تمام علم!
با منطق تو اوج گرفته مقام علم
 
    این جشنها برای من آقا نمیشود
شب با چراغ عاریه فردا نمیشود!
 
    امشب حرم خدا حرم شد
از مقدم یار محترم شد
 
    ای فروغ دانشت تا صبح محشر مستدام
وی تو را پیش از ولادت، داده پیغمبر سلام
 
    ای ماه آسمانی ماه خدا حسن!
خورشید، مستمند تو از ابتدا حسن!
 
    سلام ما به تو، ای هاجر چهار ذبیح
درود ما به تو، ای مریم چهار مسیح...
 
    بریز آب روان اسما، ولی آهسته آهسته
به جسم اطهر زهرا، ولی آهسته آهسته...
 
    جايی برای كوثر و زمزم درست كن
اسما برای فاطمه مرهم درست كن
 
    یک عمر در حوالی غربت مقیم بود
آن سیدی که سفرهٔ دستش کریم بود
 
    وعدهای دادهای و راهی دریا شدهای
خوش به حال لب اصغر كه تو سقّا شدهاى
 
    خورشید بود و جانب مغرب روانه شد
چون قطره بود و غرق شد و بیکرانه شد
 
    باز روگرداندم از تو، باز رو دادی به من
با همه بیآبرویی آبرو دادی به من