بیحرمتی به ساحت خوبان قشنگ نیست
باور کنید پاسخ آیینه سنگ نیست
دل جام بلی ز روی میل از تو گرفت
تأثیر، ستارهٔ سهیل از تو گرفت
جبریل گل تبسّم آورد از عرش
راهی غدیر شد خُم آورد از عرش
دل در صدف مهر علی، دل باشد
جانها به ولایش متمایل باشد
تنها نه خلیل را مدد کرد بسی
شد همنفس مسیح در هر نفسی
عالمى سوخته از آتش آهِ من و توست
این در سوخته تا حشر گواهِ من و توست
ای ز دیدار رخت جان پیمبر روشن
دیدۀ حقنگر ساقی کوثر روشن
خجسته باد قدوم تو، ای که بدر تمامی
فروغ دیدهٔ ما، مهر جاودانهٔ شامی
شبی که مطلع مهر از، طلوع زینب بود
فروغ روز نشسته، به دامن شب بود
با اشک تو رودها درآمیختهاند
از شور تو محشری بر انگیختهاند
برخاست، که عزم و استواری این است
بنشست، که صبر و بردباری این است
به دست غیر مبادا امیدواری ما
نیامدهست به جز ما کسی به یاری ما
علی که بی گل رویش، جهان قوام نداشت
بدون پرتو او، روشنی دوام نداشت
من و این داغ در تکرار مانده
من و این آتش بیدار مانده