کجاست جای تو در جملۀ زمان که هنوز...
که پیشازاین؟ که هماکنون؟ که بعدازآن؟ که هنوز؟
ما بیتو تا دنیاست دنیایی نداریم
چون سنگ خاموشیم و غوغایی نداریم
دل جام بلی ز روی میل از تو گرفت
تأثیر، ستارهٔ سهیل از تو گرفت
جبریل گل تبسّم آورد از عرش
راهی غدیر شد خُم آورد از عرش
در این سحر که سحرهای دیگری دارد
دل من از تو خبرهای دیگری دارد
بر روی نیزه ماه درخشان برای چه؟
افتاده کنج صومعه قرآن برای چه؟
دل در صدف مهر علی، دل باشد
جانها به ولایش متمایل باشد
بیمرگ سواران شب حادثههایید
خورشیدنگاهید و در آفاق رهایید
تنها نه خلیل را مدد کرد بسی
شد همنفس مسیح در هر نفسی
بیزارم از آن حنجره کو زارت خواند
چون لاله عزیز بودی و خوارت خواند
برخاست، که عزم و استواری این است
بنشست، که صبر و بردباری این است
پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت
شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت
علی که بی گل رویش، جهان قوام نداشت
بدون پرتو او، روشنی دوام نداشت