میگوید از شکستن سرو تناورش
این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
هان این نفس شمرده را قطع کنید
آری سر دلسپرده را قطع کنید
دل جام بلی ز روی میل از تو گرفت
تأثیر، ستارهٔ سهیل از تو گرفت
جبریل گل تبسّم آورد از عرش
راهی غدیر شد خُم آورد از عرش
زنی شبیه خودش عاشق، زنی شبیه خودش مادر
سپرده بر صف آیینه دوباره آینهای دیگر
تفسیر او به دست قلم نامیسّر است
در شأن او غزل ننویسیم بهتر است
اگر خدا به زمین مدینه جان میداد
و یا به آن در و دیوارها دهان میداد
دل در صدف مهر علی، دل باشد
جانها به ولایش متمایل باشد
تنها نه خلیل را مدد کرد بسی
شد همنفس مسیح در هر نفسی
همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود
برخاست، که عزم و استواری این است
بنشست، که صبر و بردباری این است
گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی
علی که بی گل رویش، جهان قوام نداشت
بدون پرتو او، روشنی دوام نداشت