فردا که بر فراز نِی افتد گذارمان
حیرتفزای طور شود جلوهزارمان
برخیز ای برادر و عزم مصاف کن
شمشیر کین جاهلی خود، غلاف کن
مقصود عاشقان دو عالم لقای توست
مطلوب طالبان به حقیقت رضای توست
ای یار ناگزیر که دل در هوای توست
جان نیز اگر قبول کنی هم برای توست
فضل خدای را که تواند شمار کرد؟
یا کیست آنکه شُکر یکی از هزار کرد؟...
گفتم به دیده: امشب اگر یار بگذرد
راهش به گریه سد کن و، مگذار بگذرد