آن روز، گدازۀ دلم را دیدم
خاکستر تازۀ دلم را دیدم
جاریست در زلالی این دشت آسمان
با این حساب سهم زمین «هشت آسمان»
غزل عشق و آتش و خون بود که تو را شعر نینوا میکرد
و قلم در غروب دلتنگی، شرح خونین ماجرا میکرد
جاری استغاثهها ای اشک!
وقت بر گونهها رها شدن است
پرپر شدید، باغ در این غم عزا گرفت
پرپر شدید و باز دل غنچهها گرفت
ای آفتابی که زمین شد مدفن تو
هفت آسمان راه است تا فهمیدن تو