سرسبزی ما از چمن عاشوراست
در نای شهیدان، سخن عاشوراست
ما گرم نماز با دلی آسوده
او خفته به خاکِ جبهه خونآلوده
شنیدن خبر مرگ باغ دشوار است
ز باغ لاله خبرهای داغ بسیار است
پرواز بیکرانه کشتیها
در ارتفاع ابر تماشاییست
جاریست در زلالی این دشت آسمان
با این حساب سهم زمین «هشت آسمان»
چرا چو خاک چنین صاف و ساده باید مرد؟
و مثل سایه به خاک اوفتاده باید مرد؟
سراپا اگر زرد و پژمردهایم
ولی دل به پاییز نسپردهایم
عاشقان را سر شوريده به پيكر عجب است
دادن سر نه عجب، داشتن سر عجب است!
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی
جاری استغاثهها ای اشک!
وقت بر گونهها رها شدن است
پیکار علیه ظالمان پیشهٔ ماست
جان در ره دوست دادن اندیشهٔ ماست
پرپر شدید، باغ در این غم عزا گرفت
پرپر شدید و باز دل غنچهها گرفت
ای آفتابی که زمین شد مدفن تو
هفت آسمان راه است تا فهمیدن تو