سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
پیشانیات
از میان دیوار میدرخشد
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
به گونۀ ماه
نامت زبانزد آسمانها بود
همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود
کسی که دیگر خود خدا هم، نیافریند مثال او را
چو من حقیری کجا تواند، بیان نماید خصال او را