ما منتظران همیشه مشغول دعا
هستیم شبانهروز در ذکر و ثنا
امشب شکوه عشق جهانگیر میشود
روح لطیف عاطفه تصویر میشود
نام تو را نوشتم و پشت جهان شکست
آهسته از غم تو زمین و زمان شکست
با کلامُ اللهِ ناطق همکلام!
ای سکینه! بر کراماتت سلام!
این صورت سپید، به سرخی اگر رسید
کارم ز اشک با تو به خونِ جگر رسید
قلم به دست گرفتم که ماجرا بنویسم
غریبوار پیامی به آشنا بنویسم
حق روز ازل کل نِعَم را به علی داد
بین حکما حُکمِ حَکَم را به علی داد
دلی كه خانۀ مولا شود حرم گردد
كز احترام علی كعبه محترم گردد
در قبلهگه راز فرود آمد ماه
یا زادگه علی بود بیتالله
ای مرهم زخم دل و غمخوار پدر!
هم غمخور مادری و هم یار پدر
خم شدم زیرِخط عشق سرم را بوسید
دمِ پرواز پدر بال و پرم را بوسید
عطر تن پیمبر از این خانه میرود
بال ملک معطر از این خانه میرود
اینگونه که با عشق رفاقت دارد
هر لحظه لیاقت شهادت دارد
پرنده کوچ نکردهست زیر باران است
اگرچه سنگ ببارد وگرچه طوفان است
مَردمِ كوچههای خوابآلود، چشم بیدار را نفهمیدند
مرد شبگریههای نخلستان، مرد پیكار را نفهمیدند
باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است
مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است
ماهی که یادگار ز پنج آفتاب بود
بر چهرهاش ز عصمت و عفت نقاب بود
قلبی شکست و دور و برش را خدا گرفت
نقاره میزنند... مریضی شفا گرفت
حسین بود و تو بودی، تو خواهری کردی
حسینِ فاطمه را گرم، یاوری کردی
بگو که یکشبه مردی شدی برای خودت
و ایستادهای امروز روی پای خودت
وقتی که با عشق و عطش یاد خدا کردی
احرام حج بستی و عزم کربلا کردی
خانههای آن کسانی میخورد در، بیشتر
که به سائل میدهند از هرچه بهتر بیشتر
«هل من مبارز»... نعره دنیا را تکان میداد
در خندقی خود کنده، شهر از ترس جان میداد
فخر من نزد عرب این بود دختر داشتم
آیت من بود و در گهواره کوثر داشتم
لب ما و قصۀ زلف تو، چه توهمی! چه حکایتی!
تو و سر زدن به خیال ما، چه ترحمی! چه عنایتی!