هله! ای باد که از سامره راهی شدهای
از همان شهر پر از خاطره راهی شدهای
 
    ای کاش غیر غصۀ تو غم نداشتیم
ماهی به غیر ماه محرم نداشتیم
 
    تا آمدی کمی بنشینی کنارمان
تقدیر اشاره کرد به کم بودن زمان
 
    باید به همان سال دهم برگردیم
با بیعت در غدیر خم برگردیم
 
    هم تو هستی مقابل چشمم
هم غمت کرده دل به دل منزل
 
    نشان در بینشانیهاست، پس عاشق نشان دارد
شهید عشق هر کس شد مکانی لامکان دارد
 
    مثل پرندهای که بیبال و پر بماند
فرزند رفته باشد اما پدر بماند
 
    کسی مانند تو شبها به قبرستان نمیآید
بدون چتر، تنها، موقع باران نمیآید
 
    فکر میکردم که قدری استخوان میآورند
بعد فهمیدم که با تابوت، جان میآورند
 
    گفتم سر آن شانه گذارم سر خود را
پنهان کنم از چشم تو چشم تر خود را
 
    تو را اینگونه مینامند مولای تلاطمها
و نامت غرش آبی آوای تلاطمها
 
    الا رفتنت آیۀ ماندن ما
که پیچیده عطر تو در گلشن ما
 
    وقتی پدرت حضرت حیدر شده باشد
باید که تو را فاطمه مادر شده باشد
 
    بگو که یکشبه مردی شدی برای خودت
و ایستادهای امروز روی پای خودت
 
    جایی که کوه خضر به زحمت بایستد
شاعر چگونه پیش تو راحت بایستد