ای بهانۀ عزیز!
فرصت دوبارهام!
پر کشیدهام، چه خوب!
میپرم به اینطرف، به آن طرف
دشت
گامهای جابر و عطیّه را
تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
در شهر مرا غیر شما کار و کسی نیست
فریاد اگر هم بکشم دادرسی نیست
ای نسیم صبحدم که از کنار ما عبور میکنی
زودتر اگر رسیدی و
آفتاب، پشت ابرهاست
در میانههای راه
نه جسارت نمیکنم اما
گاه من را خطاب کن بانو
پل، بهانهای معلّق است
تا به اتّفاق هم از آن گذر کنیم
دور و بر خود میكشی مأنوسها را
اِذن پریدن میدهی طاووسها را