تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
در شهر مرا غیر شما کار و کسی نیست
فریاد اگر هم بکشم دادرسی نیست
باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس مشكیپوش بود
نه جسارت نمیکنم اما
گاه من را خطاب کن بانو
فکری به حال ماهی در التهاب کن
بابا برای تشنگی من شتاب کن
دور و بر خود میكشی مأنوسها را
اِذن پریدن میدهی طاووسها را