چون غنچۀ گل، به خویش پیچید، علی
دامن ز سرای خاک، برچید علی
با کعبه وداع آخرین بود و حسین
چون اهل حرم، کعبه غمین بود و حسین
تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
در شهر مرا غیر شما کار و کسی نیست
فریاد اگر هم بکشم دادرسی نیست
ای مشعل دانش از تو روشن
وی باغ صداقت از تو گلشن
نه جسارت نمیکنم اما
گاه من را خطاب کن بانو
بر دامن او، گردِ مدارا ننشست
سقّا، نفسی ز کار خود وا ننشست
دور و بر خود میكشی مأنوسها را
اِذن پریدن میدهی طاووسها را