میگوید از شکستن سرو تناورش
این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
گاهگاهی به نگاهی دل ما را دریاب
جان به لب آمده از درد، خدا را، دریاب
زنی شبیه خودش عاشق، زنی شبیه خودش مادر
سپرده بر صف آیینه دوباره آینهای دیگر
در کربلا شد آنچه شد و کس گمان نداشت
هرگز فلک به یاد، چنین داستان نداشت
همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود
گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی