چیست این چیست که از دشت جنون میجوشد؟
گل به گل، از ردِ این قافله خون میجوشد
باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس مشكیپوش بود
نفسی به خون جگر زدم، که لبی به مرثیه وا کنم
به ضریحِ گمشده سر نهم، شبِ خویش وقف دعا کنم
همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود